
شوخ طبعي يک رزمنده ايراني تا لحظه آخر...
.
ترکش خمپاره پيشونيش رو چاک داده بود روي زمين افتاد و زمزمه ميکرد دوربين
رو برداشتم و رفتم بالاي سرش داشت اخرين نفساشو ميزد ازش پرسيدم اين
لحظات آخر چه حرفي براي مردم داري با لبخند گفت:از مردم کشورم ميخوام وقتي
براي خط کمپوت ميفرستن،عکس روي کمپوت ها رو نکنن گفتم داره ضبط ميشه
برادر يه حرف بهتري بگو با همون طنازي گفت..اخه نميدوني سه بار بهم رب گوجه
افتاده.
ترکش خمپاره پيشونيش رو چاک داده بود روي زمين افتاد و زمزمه ميکرد دوربين
رو برداشتم و رفتم بالاي سرش داشت اخرين نفساشو ميزد ازش پرسيدم اين
لحظات آخر چه حرفي براي مردم داري با لبخند گفت:از مردم کشورم ميخوام وقتي
براي خط کمپوت ميفرستن،عکس روي کمپوت ها رو نکنن گفتم داره ضبط ميشه
برادر يه حرف بهتري بگو با همون طنازي گفت..اخه نميدوني سه بار بهم رب گوجه
افتاده.
نظرات شما عزیزان:
ترنم 

ساعت1:42---19 ارديبهشت 1393
ساقی،بی خیال من!
سهم مراهم بریز برای زمین….
\بگذار جاده ها مست کنند؛
شاید مسافرم را برایم پس آوردند
پاسخ: عالیه..
سهم مراهم بریز برای زمین….
\بگذار جاده ها مست کنند؛
شاید مسافرم را برایم پس آوردند
پاسخ: عالیه..
یه روز به دنیا اومدیم شدیم اسیر دنیا..بزرگ شدیم,شدیم اسیر زندگی..فرداهم میمیریم میشیم اسیر خاک...پس تاهستیم چرا بیاد هم نباشیم؟؟؟!
LIKEEEEEEEEEEE
LIKEEEEEEEEEEE
برچسبها: جالبه بخونید
تاريخ : شنبه 30 اسفند 1388 | 23:59 | نویسنده : هادی عزیزی |